-
ی شعر
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 12:53
نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم نه زمینم نه به زنجیر کسی بسته ام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم نه بهشتم چُنین است سرشتم این...
-
حس خوب
جمعه 14 مردادماه سال 1390 11:31
یه روز توی یکی از سخنرانی های دکتر شیری شرکت کرده بودم. البته این حرف ایشون رو توی یکی از برنامه های تلوزیونیشون هم شنیدم. می گفتن یه روز خیلی خسته بودم خیلی توی دانشگاه کلاس داشتم و تا آخر وقت هم وقتم پر بود و تازه ساعت ۱۱ شب یه برنامه تلویزیونی داشتم. یه لیوان چایی داغ هم دستم بود که انگار نمی خواست خنک بشه تا بخورم...
-
جملاتی از وین دایر
شنبه 8 مردادماه سال 1390 13:36
*دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: ”سهم منو بده ...“ دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: ”سهم منو بده....“ و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“ دنیا هم بتو خواهد گفت: چه خدمتی برایتان انجام دهم؟ ...“ *هر کس به...
-
گذار عشق
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 08:36
بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی
-
معشوق آهنین دل
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 07:43
خیلی قشنگه و خیلی خوشم اومد. یه جورایی آدم رو خیلی تکون میده!! آیینهوار بودیم همراز سینه صافان آن آهنین دل آمد درهم شکست مارا
-
۴ داستان کوتاه
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 08:18
مرد کور روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آ ن...
-
راهی ساده برای از بین بردن استرس
شنبه 25 تیرماه سال 1390 11:34
برای از بین رفتن استرس، روزی 2بار این حرکات ساده را انجام دهید
-
زاده تخیل خودش
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 09:48
... یک جعبه کادو بود. گفت خیلی دوست داشتم اینو برات بخرم. هر دفعه که از در مغازه رد می شدم نگاهش می کردم. ... کادو رو باز کرد زیر کادو دو تا تیکه کاغذ کوچیک بود. توی کاغذا دو تا شعری بود که پشت تلفن واسش خونده بود. یکی شو وقتی توی گرمای ۶۴ درجه نشسته بود و روز سختی رو گذرونده بود و به قول خودش دیگه فکرش کار نمی کرد از...
-
شعر بی دروغ
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 11:58
ما که این همه برای عشق آه و ناله ی دروغ می کنیم راستی چرا...!!!؟ در رثای بی شمار عاشقان - که بی دریغ - خون خویش را نثار عشق می کنند از نثار یک دریغ هم دریغ می کنیم ؟؟!!!! قیصر امین پور
-
شوکه نمی شین؟ تو رو خدا....
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 22:32
شده تا حالا یه حرفه کوچولو که خودتونم می دونین بی ارزشه روزتونو خراب کنه شده تا حالا یه آدم بی ارزش که هیچ نقشی توی زندگیتون نداره حالتونو بگیره شده تا حالا یکی که روش خیلی حساب می کردین و تا دیروز میومد پیشتون که هماهنگی های کاراشو انجام بده فرداش با کم محلی غافلگیر کننده روشو اونور کنه و از سلام کردن بهتون طفره بره....
-
خوشبختی!!!!
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 14:43
بگو ببینم ................. چندبار تا حالا تو زندگیت واست اتفاق افتاده که جفت شش بیاری
-
به خاطر تو
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 15:18
و گالیله اگر مدور بودن زمین را کشف نمی کرد اینک جهان مسطح بود و متناهی و من همیشه تا هنوز را برای یافتنت دور باطل نمی زدم.
-
روش های رسیدن به آرزوها !
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 15:11
وقتی بچه کوچکی هستیم آرزو های بسیاری داریم، از همه مهمتر آنقدر شهامت داریم که حتما" باید به آنها برسیم اما با بزرگ شدن کم کم آرزوهایمان را زیر خاک فراموشی دفن می کنیم! اما باز هم در بزرگسالی نیز آرزوهایی داریم ... آیا راهی وجود دارد که به همه این آرزوها برسیم ؟ آیا رسیدن به این آرزوها میسر است ؟ آیا وقتمان را تلف...
-
کوک کن ساعت خویش
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 14:36
کوک کن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است کوک کن ساعتِ خویش ! که مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب . . . و در آغوش سحر رفته به خواب کوک کن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ که سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند کوک کن ساعتِ خویش ! که سحر...
-
وای به حال دگران
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 14:31
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران
-
سی سالگی
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 14:28
زمانیکه به 30 سالگی می رسیم، مغزهای ما آهسته و ثابت، مسیر یک منحنی نزولی را در پیش می گیرند. اما این تنزل شناخته شده یک عارضه جانبی غیرقابل فرار نیست، بلکه اخیرا گفته می شود شما می توانید با روشهایی تغییرات مربوط به افزایش سن را خنثی کنید. روشهای ساده ای که فعال بودن شما را تضمین کند و نیروی ذهنی تان را قوی نگه دارد....
-
نظرت چیه؟
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 15:42
شاید نتونم خوب حرف بزنم شاید نتوم خوب احساسمو بیان کنم شاید اصلا ظاهرم خلاف باطنم باشه ولی تو بگو از این عکسا حس من چیه ۱) ۲) ۳) ۴) ۵) ۶) ۷) ۸)
-
چند تا نکته
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 14:48
سلامتی: 1- آب فراوان بنوشید. 2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید.. 3- بیشتر از سبزیجات استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده. 4- بااین 3 تا E زندگی کنید: Energy(انرژی) Enthusiasm (شورواشتیاق) Empathy (دلسوزی و همدلی) 5- از ورزش کمک بگیرید. 6- بیشتر به یاد خدا باشید . 7- بیشتر از...
-
بعضی از کارای خدا چرا اینجوریه
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 15:47
دختر زیبایی بود ظریف و با همه ظرافت و جذابت های زنانه بسیار مهربان بود و منضبط خوش پوش بود و بسیار به وضع ظاهر خود رسیدگی داشت تحصیلکرده و ثروتمند با اخلاق و درایت از خانواده خوب و فهمیده ای بود ....................................................................... اما از همیشه تا دوباره عمرش تنها بود...
-
منم زیبا
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 13:55
که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن که من...
-
چقد خوبه که تو هستی
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 15:33
چقد خوبه که تو هستی چقد خوبه تو رو دارم چقد خوبه که از چشمات می تونم شعر بردارم تو که دلواپسم می شی همه دلواپسیم می ره تو که دلواپسم می شی توکه دلواپسم می شی همه دلواپسیم می ره
-
روش شناخت شیطان
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 14:53
روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد. نیم دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد. رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اینکه تردید در دلش جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد. در هیچ کدام از جاده...
-
مطلبی از احمد شاملو
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 14:35
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ... خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد. آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ... و آنها دیگر نمی توانستند به قلب...
-
خدا تنها ماند
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 15:08
شیطان عاشق خدا بود … می خواست تنها عاشقش باشد … فریاد زد … خدا نفهمید ! . . . خدا بزرگ بود … می خواست عاشقی کند … آدم را آفرید! . . . سالها پیش آدم خدا را از یاد برد … آدم عاشق شیطان شد ! این وسط خدا تنها ماند … به همین سادگی.
-
کودکی ها شاد وخندان بازگرد
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 14:35
کودکی ها شاد وخندان بازگرد بازگرد ای خاطرات کودکی برسوار اسبهای چوبکی خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند اموز روباه وخروس روبه مکارو دزد وچاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود...
-
من به آن می ارزم
جمعه 5 آذرماه سال 1389 18:32
خیالت به آرامشم می برد چنان که مژه برهم زده پر پروانه ای نورس این آسودگی را بر هم می زند من از این می ترسم طرح نگاهم برتن ترد دلت جای بماند نازم تو تحمل نکنی...... وای من می میرم من از این می ترسم بی قرار رنگ خاکستری ترانه هایم باشی از این می ترسم که غبار نفسم تردک خواب تَرَت را در هم آمیزد می ترسم نکند وقت بوسیدن تو...
-
چه حس خوبیه
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 15:09
چه حس خوبیه ابنکه تو هستیو عاشق ترا ز خودم پیشم نشستیو عادت می دی منو به مهربونیات تا من نفس نفس دیوونه شم برات چه حس خوبیه اینکه تو بامنی اینکه به روی من لبخند می زنی اینکه به فکرمی به فکر من فقط هرچی نگات کنم سیر نمی شم ازت با تو به زندگیم دلخوشی اومده خوشبختی منو چشمات رقم زده چه حس خوبیه شیرین لحظه هام شادم کنار...
-
به تو تقدیم می کنم
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 21:20
تقدیم به تو مرا اندکی دوست بدار ..... اما طولانی
-
مبهوت
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 15:10
چه لذتی است شنیدن از مهری که در آن تردید داشتی چه آرامشی است اطمینان از تعهدی که از قدیم می جوشیده چه زیبایی دارد دانستن نگاهی که از پیش تو می دویده چه دنیایی است که بدانی همه دنیای اویی عجیب لطفی است سایه مهربانی که بر تو می گستراند چه شوری است در دل او که تو را می خواند ماتم از این همه عشق از این همه شوق و دوست...
-
این شعر منه
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 15:36
آه و اشکای غریبه خنده های بی سلیقه رفتنت از دل من رو ی جوری گواهی می ده آخه یک نفر می گفت که شما رو با کسی دیده لباسای آخرین مد همه چی به اصل و رو فرم هدیه ها فانتزی و ناز متن نامه پره ابراز وعده قرار دیدن صدتا هم باشه واست کم احتراما چند برابر دروغا شد همه باور من نشستم تک و تنها تا یکی بشه ی داور...