بیکران مهر

تو رقص دلربای ساقه های طلایی گندم در موسقی بادی

بیکران مهر

تو رقص دلربای ساقه های طلایی گندم در موسقی بادی

ببخشم

 

 

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم

و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم

اگر از دست من در خلوت خود گریه کردی

اگر بد کرده ام هرگز به روی خود نیاوردی

اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من

اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن کلام من

... ببخشم

خدا خوبتر می داند تا کجاها شرمسارم.

 

آخرش که چی؟

 

 به کجا...  

چنین شتابان 

 

      

حکایت دل

 

اینجا زمین است، 

ساعت به وقت انسانیت خواب است 

دل، عجب موجود سخت جانی است 

هزار بار تنگ می شود 

می شکند 

می سوزد 

می میرد 

ولی ...  

... باز هم می تپد