خیالت به آرامشم می برد چنان که مژه برهم زده پر پروانه ای نورس این آسودگی را بر هم می زند
من از این می ترسم طرح نگاهم برتن ترد دلت جای بماند نازم
تو تحمل نکنی......
وای من می میرم
من از این می ترسم بی قرار رنگ خاکستری ترانه هایم باشی
از این می ترسم که غبار نفسم تردک خواب تَرَت را در هم آمیزد
می ترسم نکند وقت بوسیدن تو غنچه ای باز شود و همه گرمی آرامش زیبایت را
باز ستاند ازمن
نکند نیمه شبی که به خوابت بردم نور خوش رنگ ستاره به تو نزدیک شود
نکند با ز فراموش کنی منه تنها ، منه بی کس ، منه لبریز به امید حضور
ساجد هر مژه از رنگ نگاهت گشتم
نکند باز فراموش کنی که منه رانده شده از دل هر نامردی به تو می اندیشم
من دلم می خواهد که کنار دریا دوستت دارم ِ من موج شود...
هر نفس جای قدم های تو را باز درآغوش کشد
باز هر صبح به تعداد هوای روشن من فراوان ز عشقت باشم
باز در ذوق شفق من به تعداد نگاه مبهوت افق از تو بی تاب شوم
تو بدان برگ گلم
من به آن می ارزم ساجد نیم غبار سر راهت باشم
من به آن می ارزم با سبد های پر از نور به استقبال شما بشْتابم
من به آن می ارزم ساده ساده با نفس های شما جان گیرم
آپیدم . . .
ممنون .هم به خاطر اومدنت...هم به خاطر حرفات...
سلام
خیلی زیبا بود