بیکران مهر

تو رقص دلربای ساقه های طلایی گندم در موسقی بادی

بیکران مهر

تو رقص دلربای ساقه های طلایی گندم در موسقی بادی

۴ داستان کوتاه

 
   مرد کور
   روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده   
    بودروی تابلو خوانده میشد:
    من کور هستم لطفا کمک کنید .
    روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او  چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد
باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید . این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید
  
                    
***************************************************************************************************
ما کمتر از الاغ نیستیم
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما ... الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم،
اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند
و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود! 
و ثابت کنیم که از یک الاغ کمتر نیستیم  
       
                                
***************************************************************************************************
افزایش درآمد گدایی
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده.
 رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست.
پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.
گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی “موشه” نگاه کن کی اومده به ما بازاریابی یاد بده؟! (: 
 
                                    
***************************************************************************************************
تکبر
روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى مى‏گذشت. در راه به عبادت‏گاهى رسید که عابدى در آن‏جا زندگى مى‏کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آن‏جا گذشت.
وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان‏جا ایستاد و گفت:
خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ‏ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنشم کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.


 مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‏کار محشور مکن.

در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ. 
               
                                           

نظرات 10 + ارسال نظر
- شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ق.ظ http://myftp.blogsky.com

سلام
داستان کوتاه اولی رو که از قبل تر ها خونده بودم ، برا همینم فکر کردم فقط همینه و دنبال درج نظر گشتم ، اما چیزی پیدا نکردم . یه نگاه به تیتر انداختم دیدم نوشته "4 داستان کوتاه" ، سه تای بعدی رو که خوندم نظرم عوض شد . مخصوصا سومین داستان کوتاه . خیلی درس بزرگی بود (البته برا ما که بازاریابی خوندیم )
ممنون بابت داستان ها
----------------------------------------------
وبلاگتون ارزش لینک کردن داره ، خیلی وبلاگ سر پا و جون داری دارین . تبریک میگم (با اسم بی کران مهر لینک شدید ، البته از بین لینک های بلاگم فقط یه نفر همیشه به مطالبم سر میزنه . ولی خوب دیگه . وبلاگ هایی که ارزشمندن رو لینک میکنم )

اونی که خوشکل باشه اما دو ریال معرفت نداشته باشه بدرد جرز دیوار هم نمیخوره ، صداقت تنها که معنایی نداره ، صداقت + عدم غرور در مقابل شخص مقابل
این راز پیروزی اونی بود که به آنی رسید
ولی واقعا من از این همه تلاش و پشتکار متعجب شدم . شاید برای من با عث تعجب شد چون خودم رو از اول اولش خوب پیش بردم و وقتی تصمیمم برا ازدواج جدی شد ، حتی خودمو بهتر از بهتر هم کردم ما در عجبم من اینجوریم و جواب رده ، اگه اونجوری بودم چی میشه
خدا رو شکر که اینجوری سالم و سلامتم

انوشیروان بهدین شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ب.ظ http://pargaar.blogsky.com/

یادم نیست برات کامنت گذاشتم یا نه . فقط بگم شرمنده که حال نداشتم کلشو بخونم

محراب یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ق.ظ http://birag.blogsky.com

سلام کرانه جان
اول ممنونم که من و وبلاگمو مورد لطف قرار دادی
قابل اینه همه تعریف و تمجید رو نداشتم.
اومدن شما باعث دلگرمی و تقویت روحیه برای ادامه کار خواهد بود.
شما رو لینک کردم به نام بی کران مهر
منم دلنوشته های یک دلشکسته هستم اگه خواستی لینک کنی
ضمنا من قبل تابستون اصفهان بودم برا مسافرت و از صفای اونجا هر چی بگم کم گفتم . سلام منو به همه اصفهانی های با فرهنگ و خونگرم برسون . خیلی به من خوش گذشت . امیدوارم هر کی میاد مشهد بهش خوش بگذره و بتونم جبران کنم
موفق باشی

محراب یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ب.ظ http://birag.blogsky.com

سلام
این که من از کجا فهمیدم .. از آی پی سیستمت متوجه شدم .
این که میاین مشهد قدمتون رو چشم
اینکه عروسی دعوتین . مبارکه و ان شالله خوشبخت بشن هر کی هست راستی شما جایی برا نظر خصوصی نذاشتین . ببخشید من اینا رو اینجامی نویسم اگه دوست نداشتی می تونی نظر رو تایید نکنی . ولی بهم بگو که خوندی تا متوجه بشم
خوشحال می شم یه دوست اصفهانی هم داشته باشم
موفق باشی

جیرجیرک شب یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ب.ظ http://6asusa.blogsky.com/

سلامی بلند و جیرجیرکی ب کرانه ی عزیز!
از وبت خیلی خوشم اومد من لینکت می کنم شما هم اگر خواستی....
اگر این قدر که به یاد توام به یاد خدا نیز بودم تا به حال نیمی از بهشت از آن من بود
.
.
.
واقعا دل نشین بود
و حقیقت!

محراب یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ب.ظ http://birag.blogsky.com

سلام
نمی دونم مرحوم کی بوده چقدر سخته اینجوری حرف زدن
آیدی دارم اگه بخواین بیاین صحبت کنین
البته هر جور راحتین

ویس دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:43 ق.ظ

انسان فطرتا به داستان علاقه دارد.در قرآن کریم هم معمولا با داستان مطالب گفته میشه.داستان های شما هم جالب بود سعی می کنم بخاطر بسپارم.ممنون

آرمین آران دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:49 ب.ظ http://aranlar.blogsky.com

سلام
ممنون سر زدی
عجب عکس تکان دهنده ای به قول یکی از بچه ها نعره ها باید کشید
4 داستانت خیلی قشنگ بودن مخصوصا گداهای یهودی
من لینکت میکنم
به امید دیدار دوباره

ازی چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ http://azy.persianblog.ir

داستان های زیبایی بود. مرسی

پیامبر گمراه جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ب.ظ http://aprophet.blogsky.com/

Vanity is definitely my favorite sin

غرورو قطعا گناه مورد علاقه من است.

"وکیل مداقع شیطان"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد