بیکران مهر

تو رقص دلربای ساقه های طلایی گندم در موسقی بادی

بیکران مهر

تو رقص دلربای ساقه های طلایی گندم در موسقی بادی

چقد خوبه که تو هستی

 چقد خوبه که تو هستی  

چقد خوبه تو رو دارم  

چقد خوبه که از چشمات  

می تونم شعر بردارم 

 

تو که دلواپسم می شی  

همه دلواپسیم می ره   

 

تو که دلواپسم می شی  

توکه دلواپسم می شی 

همه دلواپسیم می ره    

 

                            


روش شناخت شیطان

 

روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که
 انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد. نیم
دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد.
 رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اینکه تردید در دلش
جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد.
در هیچ کدام از جاده های دنیا به هیچ بنده ای که ....
توجه او را جلب
کند ویا حتی کنجکاوی او را بر انگیزد، بر نخورد. دیگر داشت خسته
می شد. تصمیم گرفت به مکان مقدسی سر بزند؛ ولی حتی آنجا هم،
که همیشه مبارزه ای ریشه دار از زمانهای دور، علیه او جریان
داشت، هیچ چیز نتوانست حیرت زده اش کند. دلسرد و نا امید و
افسرده در سایه درختی  ایستاده بود که رهگذری گرما زده با
 کیفی بر دوش کنا او ایستاد. کمی که استراحت کرد خواست به
 رفتنش ادامه دهد. مرد قبل از اینکه به راه خود ادامه دهد، به او
گفت:"تو شیطان هستی!"
ابلیس حیرت زده پرسید:"از کجا فهمیدی؟!"
" از روی تجربه ام گفتم. ببین من فروشنده دوره گردم. خیلی سفر
می کنم و مردم را خوب می شناسم . در نتیجه در همین ده دقیقه
ای که اینجا هستیم، تو را شنا ختم. چون:
مثل کنه به من نچسبیدی، پس مزاحم یا گدا نیستی !
از آب و هوا شکایت نکردی، پس احمق نیستی !
به من حمله نکردی، پس راهزن نیستی !
به من حتی سلام نکردی، پس شخص محترمی نیستی !
از من نپرسیدی داخل کیفم چه دارم، پس فضول هم نیستی !
حالا که نه مزاحمی، نه احمق، نه راهزن، نه محترم، نه فضول پس
آدمیزاد نیستی ! هیچ کس نیستی ! پس خود شیطانی
شیطان با شنیدن این حرفها کلاه ازسر برداشت و کله اش را خاراند.
مرد با دست به پاها یش زد و گفت:"خوبه! تازه، شاخ هم که داری!"


                               


مطلبی از احمد شاملو

 

 به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...

 خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

 زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

 آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود    

  کرده بود ...

 و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

  به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

 بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

 فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

 زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در  

  طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!

  خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم   

   گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :

 هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

  قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .

  هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

  زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .

   و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

  امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:  

  رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،

   لبخندی به ازای هر اشک ،

   دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،

   نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،

   و اجابتی نزدیک برای هر دعا  .

 

 جمله نهایی :  عیب کار اینجاست که من  '' آنچه هستم ''  را  با   '' آنچه باید باشم ''  اشتباه می کنم ،  خیال میکنم  آنچه  باید  باشم  هستم،   در حالیکه  آنچه  هستم نباید  باشم .    


خدا تنها ماند

شیطان عاشق خدا بود …  

می خواست تنها عاشقش باشد …  

فریاد زد …  

خدا نفهمید ! . . . 

 خدا بزرگ بود …  

می خواست عاشقی کند …  

آدم را آفرید! . . . 

 سالها پیش آدم خدا را از یاد برد …  

آدم عاشق شیطان شد ! 

 این وسط خدا تنها ماند …  

به همین سادگی. 


 


کودکی ها شاد وخندان بازگرد

 

کودکی ها شاد وخندان بازگرد
http://mr-dj.persiangig.com/image/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87/%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%DB%8C%20%DA%A9%D9%87%20%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87%20%D8%AA%D9%88%D9%84%D8%AF%20%D8%A8%D9%88%D8%AF.jpg

بازگرد ای خاطرات کودکی

برسوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند
http://www.freevectors.com/downloads/joyful_child/joyful_child.jpg

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود
درس پند اموز روباه وخروس

روبه مکارو دزد وچاپلوس
http://kish2009.webphoto.ir/photos/ki612118.jpg

روز مهمانی کوکب خانم است

 سفره پر از بوی نان  گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود

 فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوزو سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید
http://media.farsnews.com/Media/8510/Images/jpg/A0252/A0252428.jpg

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد ورنج وکار

بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

 جمع بودن بود وتفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد ان آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش
http://www.ecef.org/Portals/0/SecondGrade.jpg

 

ای معلم نام وهم یادت بخیر

یاد درس آب وبابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن

 http://www.leisofhawaii.com/LooseFlowers1.jpg