می گه که من برات همه چی هستم هر چی که بخوای
مگه از دنیا چی می خوای
با اشکای ندید اما پا به پام اشک می ریخت شنید
منم واسش گفتم که تو...
تو شبیه کسی که با دستان پر از خرید روزانه در می زنه نیستی
تو شبیه کسی که از تو کوچه تو آیفون می گه موبایلمو جا گذاشتم بذار تو آسانسور نیستی
تو شبیه کسی که می گه ساعت هشت و نیم بیدارم کن که دیرم نشه نیستی
تو شبیه کسی که می گی ناهار چی داریم نیستی
تو شبیه کسی که می گه چراغو خاموش کن خابم میاد نیستی
تو شبیه کسی که می ره سفر سوغاتی میاره نیستی
تو شبیه کسی که بعضی غذا ها رو با اشتهای بیشتر می خوره نیستی
تو شبیه کسی که بوی تنش توی رختخوابمه نیستی
تو شبیه کسی که اولین نفر هر روز می بینم نیستی
تو اونی که می خوام نیستی
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم
و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم
اگر از دست من در خلوت خود گریه کردی
اگر بد کرده ام هرگز به روی خود نیاوردی
اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من
اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن کلام من
... ببخشم
خدا خوبتر می داند تا کجاها شرمسارم.
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهدو چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله میسازی؟
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی
قسمتهایی از شعر بسیار زیبای "کیوان شاهبداغی"
به نقل از سایت لبخند زندگی
شاید این سوال بارها از ذهنتون گذشته باشه
شاید خودتون بارها و بارها باهاش برخورد کردین
یا نه اصلا تابه حال این مورد براتون پیش نیومده
..................
ولی نظراتونو بگین
اگه یکی توی زندگی تون باشه که خیلی دوستون داشته باشه
هر کاری که دوست داشته باشین براتون انجام بده
هر کمکی که بخواین انجام می ده
فقط منتظره که صداش بزنین
بدون هیچ چشم داشتی
اگه هزاربار از خودتون برونیدش بازم پا برجا سرجاش بایسته و یک قدم هم پس نکشه
اگه هربار که عصبانی بشین ازش و ناسزا بگین و اون هیچی نگه
جوری دوستون داشته باشه که نه ریا باشه نه دغل و اینو بارها و بارها
به هر روش علمی و احساسی و منطقی و اجتماعی ثابت کرده باشه
این کار چندین و چند ساله اش باشه
و همه این کارا رو در شرایطی انجام بده که هر دو بدونین
هرگز هیچ ازدواجی صورت نمی گیره
با این آدم چی کار می کنین
این ادم چه نقشی تو زندگی تون می تونه داشته باشه
چجوری روزگارتونو می گذرونین
حذفش می کنید؟
نگهش می دارید؟
یدکش می کشید؟
می ذاریدش برای روز مبادا
؟؟؟؟؟؟؟
آیینهوار بودیم همراز سینه صافان