بیکران مهر

تو رقص دلربای ساقه های طلایی گندم در موسقی بادی

بیکران مهر

تو رقص دلربای ساقه های طلایی گندم در موسقی بادی

باران نبار 

عاشقانه اش نکن 

من و او ما نشدیم  

به نزدیکی های تو آمدم 

با تمام موانعی که وجود داشت 

تو ماندی و نیامدی 

چون برایت دانه دانه دلیل نرفتن برشمرده بودند 

 

ولی تمام موانع را هموار کردی و آمدی که مرا ببویی  

 

       

مثل همیشه  

پر از ذوف , خوشحالی، بی نظیری  

... و چشمان روشنت که تا ابد در ذهن من خواهد ماند  

   

تو گفتی : خیلی زیبا شده ای دلم برایت خیلی تنگ بود. 

من گفتم: نمی دانم چرا هر بار که می گویم شاید این بار آخرین بار باشد که همدیگر را می بینیم زودتر از همیشه های قبل از این اسباب دیدار فراهم می شود. 

 

پس به امید این اعتقاد... 

شاید این آخرین بار بود که همدیگر را می بینیم

 

هرگز عشق را از کسی گدایی نکن 

چون هرگز به گدا چیز با ارزشی نمی دهند  


ی وقتایی آدم دوست داره تو حال هوای خودش باشه

بی هدف رانندگی می کنی

و ترانه ای رو گوش می کنی که

برات خاطره ای بوده

بارها و بارها و بارها

ترانه را گوش می دی

در نهایت می بینی که چراغ بنزینت روشن شده

ماشینتو می ندازی ی گوشه خیابون و

پیاده راه می افتی و باز

همون ترانه رو زمزمه می کنی و مرور خاطرات می کنی

... همین



نه انچنان عاشق باش که هیچ چیز را نبینی....نه انقدر ببین که هرگز عاشق نشوی....!!!